ما از شغلمان، روابطمان و جایگاهمان در دنیا شاکی هستیم، سعی داریم به جایی برسیم ولی مسئله‌ای بر سر راه‌مان ظاهر می‌شود و در نتیجه کاری نمی‌کنیم و کلافه می‌شیم، درحالی که موانع فرصت‌هایی برای امتحان کردن خودمان و چشیدن طعم چیزهای جدید و در نهایت شادکامی است.

همیشه در هر اتفاق به ظاهر فاجعه‌ای یه فرصت نهفته است، فرصتی برای پیش رفتن.

خودمون تصمیم می‌گیریم که آیا می‌خواهیم شکست بخوریم یا می‌خواهیم مقاومت کنیم. ادراک خودمون ما رو از داشته‌هایمون محروم می‌کنه یه ما برچسب‌های بد میزنه و چیز با اهمیت اینه که ما کنترل کامل بر عکس‌العمل‌ها و تفکراتمون رو داشته باشیم.

هر اتفاق به ظاهر فاجعه‌ای رو می‌شه با یه خورده سخت‌کوشی و روحیه به یه تجربه خوب بدل کرد.

در مواجهه با یه اتفاق بد هم می‌تونی هیجان‌زده بشی و هم می‌تونی ناراحت بشی.

خیلی جالبه که در مواجهه با یه اتفاق بد یک تصمیم باعث سود بردن می‌شه و یه تصمیم دیگه باعث تسلیم ترس شدن عصبانیت بعد از اون می‌شه.

صرف اینکه ذهنت یا یه شخص خاصی به تو می‌گه که یه اتفاق بد یا پیش‌بینی نشده بود دلیل خوبی برای کلافه شدن نیست و واقعیتش اینه که در بسیاری از مواقع در وضعیت وحشتناکی گیر نکرده‌ایم و گرفتار مسائل جزئی هستیم.

همیشه افرادی هستند که می‌خوان تو رو به اشتباه بیاندازند و به تو فشار بیارند تا بدون در نظر گرفتن تمام موارد یه تصمیم شتابزده که مطلوب اونهاست و به ضرر تو است رو بگیری.

همیشه وقتی داری به بالا بالاها می‌رسی فشارها و تنش‌ها از راه می‌رسند، سر و کله‌ی اتفاقاتی که میخوان زمینت بزنند پیدا می‌شه، یه خورده مقاومت و شجاعت بیشتر کافیه که اون آخرین لایه‌های تنش و فشار رو رد کنی و به شادکامی واقعی برسی.

همیشه وقتی ترس و خشم می‌خواد در آخرین لایه‌های تنش تو رو از پای بیاندازه بهش بگو که نه ممنون باور کردنت فقط باعث محدود شدن گزینه‌هام میشه و تصور کن که چقدر ترس از انجام دادن یه کار پوچه وقتی احتمال مرگت در اثر انجام دادنش صفره.

فقط وقتی به خودت اجازه بده که از انجام کاری که به ذهنت اومده طفره بری که باعث بی‌عدالتی، عداوت، گستاخی بشه یا در حین انجام اون کار کنترل اعصابت رو از دست بدی.

بی عملی، کوته فکرانه و فقط دیدن ظاهر قضیه است فقط در دست به کار شدنه که شیرینی مواجهه با زوایای مختلف یه عمل چشیدنی است.

هر ثانیه‌ای که برای انجام کاری معطل می‌کنی به ذهن تنبل و بی‌اشتیاقت فرصتی برای ساختن بهانه می‌دی،

پدر و مادر و معلم‌ها برای مراقبت از ماآانقدر ما رو از انجام کارهایی که به ذهنمون رسیدن بازداشتند که در نهایت ما باور کردیم که ما قادر به انجام چیزهای کمتر و کمتری هستیم و اصلا دیگه یادمون نمی‌آد فوق‌‌العاده بودن چه شکلیه.

yoyo

اگه همین جوری پیش بری و برای خودمراقبتی و کمک به ذهن تنبل خودت بخوای از کوشیدن برای تبدیل شدن به اون کسی که باید باشی دست بکشی دیگه اثری از جنبه‌های درخشان وجودی‌ات باقی نمی‌مونه.

اگه هر دفعه که داری به لمس جنبه‌ی درخشان آینده‌ات نزدیک می‌شی، بخوای به منطقه‌ی امنت برگردی می بینی که ناامیدی به زندگی‌ات حکم‌فرما می‌شه.

مثل افرادی که همه رو تشویق و ستایش می‌کنند ولی خودشون هیچ کاری برای پیداکردن ماهیت درخشانشون نمی‌کنند نباشید. این افراد  اگه چیزی هم در خودشون پیدا کنند آنقدر محافظه کارانه و بی جرئت باهاش برخورد می‌کنند که پس از مدتی اثری از اون درخودشون نمی‌بییند.